مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
الا ای چشمۀ نـور خدا در خاکِ ظلمانی زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی به گرداگرد لبخند تو میچرخند شادیها از آن بهتر نمیدانی که طفلی را بخندانی چو چشم آسمان منظومۀ نسل تو خورشیدی چو بـاغ کهکـشان دنبـالۀ راه تو نـورانی تحیّر بهترین وصف است در شام تماشایت «بحیرا» میبرد هر صبح نامت را به حیرانی به لبخندی مسیحا را دم روحالقدس دادی سلیمان را نشاندی بر سر تخت سلیمانی فـرود آمد فـراز کـاخ کـسرا بـا قـدوم تو به خود لرزید از نام تو شاهنشاه ساسانی دلم را مهـربان من! به پابـوس تو آوردم که آراماند در پـای تو دریـاهای طوفانی ببخشا بر من ای آئینۀ رحمت! که میخواهم بگویم حرفهایی را که خود ناگفته میدانی پُر از شوق تماشائیم و از دیدار محرومیم حرامیها سر راه و بیـابـانها مـغـیلانی چنان شام سیه، آغاز صبح ما سیهروزی چنان خواب گران پایان شام ما پریشانی »خلافت» شد چنان طوفان که دریا را به کف گیرد »جماعت» شد چنان ساحل زمینگیر گرانجانی »یهودیها» میان امتت سرگرم خونریزی « سعودیها» به جنگ کودکان گرم رجزخوانی طواف کعبه را برعکس فهمیدند این امّت ابوسفیان امیر است و علی در خانه زندانی سر منبر ابوجهل است و بر مسند ابومروان مدینه سر به زیر افکنده از شرم پشیمانی به خون و اشک میگرییم «أشکو یا رسولالله« که گردن میکشد تیغ خیانت سمت عریانی به مسجدها «خلافت» میکند بیعت به خونریزی به منبرها «جهالت» میدهد فتوی به نادانی »ملک حجّاج» سرمست از شراب تلخ صهیونی سپاه فیل را در مکّه میخواند به مهمانی «خلافت» با یزیدیها «امامت» با ولیدیها کـلـیـمی میدهـد تـعـلـیم آداب مـسلـمانی دمـشــق آوار آوار و حــلـب آواره آواره فلسطین در «حضر موت» و یمن در مرگ و ویرانی نشان از یورش تیمور دارد «جبهة النصره» شرف دارند بر «داعش» مغولهای بیابانی ملک گرگ و ملک خرس و ملک مار و ملک عقرب سعـودیهای وهّابی، برادرهای شیطانی مسلمان میکشند این ناجوانمردان به نام تو مسیحی میبرند این نامسلمانها به قربانی شکوه سرفرازی را به یغما بُرد خودبینی برای بهترین امّت نه سر ماند و نه سامانی در این عمری که در تکرار باطل رفت میمانم که درمان پشت دردی بود و دردی پشت درمانی چه میشد امّت افتاده در آتش به پا خیزند؟ میان شعله برخـیزند از خواب زمستانی |